همیشه از خودم پرسیده ام سهم من از زندگی چیست ؟ برخی از اوقات پاسخ هایی برای این پرسش یافته ام و برخی از اوقات و در شرایطی خاص به این نتیجه رسیده ام که اجتماع پیرامون من هیچ حقی برایم قایل نبوده و نیست ؟ چرا ؟ می پرسید چرا ؟
پاسخ من به پرسش شما بسیار معلوم است ، چون هیچ ضابطه و معیار صحیصی برای سهم واقعی افراد بر اساس شایستگی ها و توانایی ها یشان در این جا وجود ندارد باز هم اگر بپرسید چرا پاسخ معلوم تری دارم : چون این چنین تعلیم ندیده ایم و درس نگرفته ایم . خود ما این را می خواهیم و بدیهی است که چه سر انجامی خواهیم داشت .
حال در این میان اگر کسی دم از عدالت بزند ، صدایش به هیچ کجا نخواهد رسید . بعضی وقت ها فکر می کنم آدم های اطراف من و اجتماع پیرامونم کر هستند و اگر به صلاحشان نباشد کور هم می شوند . این جور است که عدالت خواهی به یک داستان بی سرانجام تبدیل می شود کاش حداقل پایانی می داشت حتی تلخ اما این اتفاق نمی افتد شاید دوره قهرمان ها و قهرمانی ها به سر آمده و شاید هم اصلا عدالت معنایش تغییر کرده است .
از شما که مرا می شناسید می پرسم مگر من چه خواسته ام ؟ فرصتی برای زندگی و کار در حد توان و تحصیلاتم ،امکان تشکیل خانواده و داشتن فرزندانی که بتوانم آن ها را تربیت کنم تا چون من زندگی نکنند و بتوانند حق انتخاب داشته باشند .
می خواهم بتوانم به شایستگی زندگی کنم ، به قوانین احترام بگذارم و از این بابت مورد احترام باشم . شادی را برای عزیزانم ، خانواده ام ، دوستانم و اطرافیانم و جامعه ام به وجود آورم و در حد توانم از رنج ها و دردهایشان بکاهم .
اما چه دارم ؟ فقط سری پر آرزو و دلی پر از درد ...
حال باید چه کنم ؟ از شما می پرسم آرزوهایم خیلی دور از دسترس و بزرگند ؟
دوستان خوبم پاسخ مرا بدهید _ از خودتان برایم بگویید و اگر رسیده اید راهی پیش پایم بگذارید .
در انتظارم .
نظرات شما عزیزان: